سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چه نیکوست فروتنى توانگران برابر مستمندان براى به دست آوردن آنچه نزد خداست ، و نیکوتر از آن بزرگمنشى مستمندان به اعتماد بر خدا برابر اغنیاست . [نهج البلاغه]
مشخصات مدیروبلاگ
 
smart[82]
امیدوارم از وبلاگم راضی باشید:)


خبر مایه
پیوند دوستان
 
یا د د اشت ها ی شخصی خو د م . بیصدا ترازسکوت... ایران اسلامی S&N 0511 عشق ترخون Manna سایت حقوقی (قانون ایران) www.LawIran.ir بهار عشق دل شکسته منطقه آزاد آخرین اخبار شرکت های مربوط به موبایل تینا سکوت عاری از صداست. vagte raftan مناجات با عشق دانستنی / سرگرمی پری دریایی ایستگاه زندگی محمد محمد علی تبار در مورد امام خامنه ای محمد قدرتی دربارهی اهانت به حضرت محمد محمد امیدواری ابرقویی در مورد شناخت کافی مهندس علیرضا افشار در موردشهدا الناز در مورد انسان های سنگی داوود دربارهی هرچی بخای یگانه در مورد جز تو مهران در مورد شهرستان بجنورد غزل صداقت در مورد اقلین ـ احساس choobak33 ابراهیم فروتن تنها در مورد هم نفس محمد در مورد هر چی دل تنگم بخواد دختر شهید در مورد پایگاه شهید علی پور نهال در مورد برترین موبایل های دنیا احمد نباتی در مورد هم اندیشی دینی در مورد خدایا مودبم فرمای ... شهریار کوچه ها در مورد عشق ما ئده در مورد MANNA غلام امام حسن در مورد ایران اسلامی لطیفه ، تا ریخی ، مذ هبی، اخلا قی ، سر گر می . کارشناس مدیریت دولتی ترخون

هستن دخترایی کهنگران پاک شدن آرایششون نیستن چون آرایش ندارن

 و صورتشون بی آرایش زیباست

با روسرشون گنبد امام زاده درست نمیکنن

دخترایی که وقتی یه پسر. پولدار میبینن دلشون نمی لرزه...چون دلشون دله نه ژله

هستن دخترایی که بادیدن ماشین پسرا کف نمیکنن....چون اینا دخترن نه دلستر

عشق براشون مقدسه ...اگه بهش دچار بشن همه کار برای عشقشون انجام میدن

 ♥♥♥ سلامتی همشون ♥♥♥


  

بچه میره پیش مامانش می پرسه:


مامان تو زنی یا مردی؟

مامان : زنم دیگه پس چیم؟!

بچه : بابایی چی؟اونم زنه؟

مامان : نه بابایی مرده!!!

بچه : راست میگی مامان؟

مامان : آره برای چی؟

بچه : هیچی ولش کن ... دیگه کی زنه؟
مامان : خاله بتی .... خاله آرزوو .....خاله

نسترن .... مامان بزرگت .

بچه : دایی سعید هم زنه؟

مامان : نه اون مرده ..

بچه : از کجا فهمیدی زنی؟

مامان: فهمیدم دیگه، از قیافم ...

بچه : چی؟ !؟ !؟ ! از قیافت؟یعنی چی؟

مامان : یعنی از اینکه خوشگلم ...

بچه : یعنی هرکی خوشگله زنه؟

مامان : آره دخترم ....

بچه : بابا از کجا فهمید مرده؟

مامان : اونم از قیافش .... چون ریش داره

ریشاشو میزنه زیاد خوشگل نیست دیگه!!!

-: یعنی زنا خوشگلن مردا زشتن؟

-: آره ..... تقریباً ....

-: ولی بابایی از تو خوشگل تره ....

-: اوّ? تو نه شما بدش بابایی کجاش از من

خوشگل تره؟

-: چشاش ....

-: یعنی من زشتم مامان؟

-: آره ....

-: مرسی .....

-: ولی دایی سعیدم از خاله بتی خوشگل تره ...

-: از این استثنا ها هم بعضی وقتا میشه ....

-: چی؟ اونی که ا?ن گفتی چی بود؟

-: استثنا؟ یعنی بعضی وقتا اینجوری میشه ....

-: مامان من مردم !!!!

-: نه تو زنی !!!!

-: یعنی من زشتم!!!

-: نه عزیزم تو ماهی فقط ا?ن کودکی!!!

-: یعنی من زن نیستم؟

-: چرا جنسیتت زنه ولی ا?ن کودکی !!

-: یعنی چی؟

-: ببین مامان، همه ی آدما یه شناسنامه دارن

که جنسیتشون تو شناسنامه معلوم میشه و

جنسیت تو توی شناسنمت زنه!!!

-: یعنی منم مامانم؟

-: آره تو مامانه عروسکاتی!

-: نه یعنی مامان واقعی ام؟

-: آره دیگه ... تو مامان واقعی کوووچوولووو

واسه عرووسکاتی ...

-: مامان مسخره نشو ....من چیم؟

-: تو کودکی!

-: کی زن میشم؟

-: وقتی بزرگ شدی!

-: من نفهمیدم کیا زنن؟

-: ببین یجور دیگه میگم ....کی به تو شیر داد

که بزرگ شی؟

-: بابا!

-: بابات کی به تو شیر داده؟ !!!!؟ !؟ ! ؟ !؟ !؟

-: خوب هر شب بابا تو اون لیوان سبزه به من

شیر میده بخورم!

-: نه ا?نو نمیگم وقتی کوچیک بودی؟

-: نمیدونم!

-: نمیدونم چیه؟من دادم دیگه!!!

-: هرکی روسری سرش کنه زنه هرکی نکنه

مرده !!!!

-: یعنی تو ا?ن مردی وقتی میریم پارک زن

میشی!!!

-: نه ببین من چیه تو میشم؟

-: مامانم.

-: آفرین مامانا همشون زنن باباها مردن!!!

-: آهن فهمیدم!!!
_________________________________
نیم ساعت بعد

بچه : مامان یه سؤال بپرسم؟

مامان : آره ولی در مورد مرد و زن نباشهااا!

-: نه نیست ! در مورده اون ماهیه ..

-: خوب بپرس.

-: اون ماهیه مرده یا زن؟

  

شخصی مادر پیرش را در زنبیلی می گذاشت و هرجا می رفت همراه خودش میبرد. روزی حضرت عیسی او را دید، به وی فرمود: آن زن کیست گفت مادرم است. فرمود: او را شوهر بده. گفت: پیر است و قادر به حرکت نیست. پیرزن دستش را از زنبیل بیرون آورد و بر سر پسرش زد و گفت: آخه نکبت! تو بهتر می فهمی یا پیغمبر خدا؟

 


  

شخصی مادر پیرش را در زنبیلی می گذاشت و هرجا می رفت همراه خودش میبرد. روزی حضرت عیسی او را دید، به وی فرمود: آن زن کیست گفت مادرم است. فرمود: او را شوهر بده. گفت: پیر است و قادر به حرکت نیست. پیرزن دستش را از زنبیل بیرون آورد و بر سر پسرش زد و گفت: آخه نکبت! تو بهتر می فهمی یا پیغمبر خدا؟


  

خادمی غذایی برای پادشاه اورد و از روی بی احتیاطی قطره ای از ان غذا به روی لباس پادشاه ریخت . پادشاه خشمگین شد و فرمان قتل او را داد . خادم هر چه قدر گریه و التماس کرد فایده ای نداشت .
پادشاه گفت از این جهت تو را تنبیه میکنم تا سرمشقی برای خدمتکاران دیگر باشد .
خادم وقتی دید که از بخشش پادشاه نا امید گشته کاسه غذا را از روی سفره برداشت و تمام غذا را بر سر پادشاه ریخت و گفت : نمیخواهم که در جهان شایع شود و بگویند پادشاهی برای یک قطره آش که روی لباس ریخته شده بود خدمتکار خود را کشته است من عمدا چنین کاری کردم تا واقعا مستحق قتل باشم. و در حال اگر مرا بکشید به حق کشته اید و بدنامی ندارید.
پادشاه از این سخن او خوشش امد و به او گفت ترا بخشیدم و از کشتنت صرف نظر کردم.


  
<      1   2   3      >

هدایت به بالا

کد هدایت به بالا