سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر کس را سر انجامى است ، شیرین و یا تلخکامى است . [نهج البلاغه]
مشخصات مدیروبلاگ
 
smart[82]
امیدوارم از وبلاگم راضی باشید:)


خبر مایه
پیوند دوستان
 
یا د د اشت ها ی شخصی خو د م . بیصدا ترازسکوت... ایران اسلامی S&N 0511 عشق ترخون Manna سایت حقوقی (قانون ایران) www.LawIran.ir بهار عشق دل شکسته منطقه آزاد آخرین اخبار شرکت های مربوط به موبایل تینا سکوت عاری از صداست. vagte raftan مناجات با عشق دانستنی / سرگرمی پری دریایی ایستگاه زندگی محمد محمد علی تبار در مورد امام خامنه ای محمد قدرتی دربارهی اهانت به حضرت محمد محمد امیدواری ابرقویی در مورد شناخت کافی مهندس علیرضا افشار در موردشهدا الناز در مورد انسان های سنگی داوود دربارهی هرچی بخای یگانه در مورد جز تو مهران در مورد شهرستان بجنورد غزل صداقت در مورد اقلین ـ احساس choobak33 ابراهیم فروتن تنها در مورد هم نفس محمد در مورد هر چی دل تنگم بخواد دختر شهید در مورد پایگاه شهید علی پور نهال در مورد برترین موبایل های دنیا احمد نباتی در مورد هم اندیشی دینی در مورد خدایا مودبم فرمای ... شهریار کوچه ها در مورد عشق ما ئده در مورد MANNA غلام امام حسن در مورد ایران اسلامی لطیفه ، تا ریخی ، مذ هبی، اخلا قی ، سر گر می . کارشناس مدیریت دولتی ترخون

نوشته شده توسط یه ذهن خلاق یه بندهی خدا بنام عباسخدانگهدار

 

یکی از فانتزیای معکوسم اینه تو مراسم انتخاب بهترین خواننده های سال 91 درحالی که دارم رانی آناناس میخورم جنیفر لوپز از پشت میکروفون بگه آقای عــبــاس مــسـتـقـیـم که پشت حسن شماعی زاده نشستی شلوار کردیت معلومه بیا بیرون سوک سوک,شما اول شدی!!!یهو منم در حالی که با صدای کف و سوت هوادارام لنگ لنگان میرم سمت سن (به علت فانتزی قبلی شماره پست



57903_57902) selena از اون بالا برام این آهنگ رو بخونه(ریتم شاد):
قد و بالای تو رعـنا را بـنـازم/شیـکم گـنـده ی باباتـو بـنـازم/تـو که با کـله ی طـاس /با یـه هـیـکله قـنـاص/
میـخوری آب آنـانـاس /چرا از جاسـتـین میـتـرسی؟؟؟
یهو منم جو بگیره دست بکنم تو جیب شلوار کردیم یه قوطی رنگ 4کیلویی قهوه ای بریزم رو سر جاستین و با لحن کامران هومن بـهـش بگم دوسِت دارم خــیـلی زیاد/.....قهوه ای هم بهت میاد/,بعد یه کف گرگی بهش بزنم و بگم به ما نمیخوری عاخه کوچولو....خلاصه همینجوری که دارم میرسم بالا یهو رفیقای جاستین برق سالن رو قطع کنن و همه جا رو سکوت بگیره.....بعد منم در حالی که چپ چپ بهشون نگاه میکنم و پشمای زیربغلشون یکی یکی داره می ریزه زمین با یه لبخند ریز و مجلسی دست بکنم تو جیب شلوار کردیم یه موتور برق دربیارم ملت شاد شن...بعده لحظاتی که رسیدم بالای صحنه با یه صدای خسته بگم:به جون مادرم سلام ملت .....یهو درحالی که همه دستاشونو آوردن بالا دارن شمع ها رو تکون میدن یاد دستهای بندری بیوفتم و جو بگیره دست بکنم تو جیب شلوار کردیم یه دبـه دربیارم و بزنم روش و بخونم:لب کارون/چه گل بارون.....
بعدش همینجور که ملت دارن میرقصن جاستین بیبر(beiber) اسلحشو در بیاره یه تیر بزنه تو قلبم...منم بعد از چند قدم با صورت بیوفتم رو زمین و سکوت همه جا رو بگیره یهو رفیقام با گریه(بچه های چـهـاردانگه و اسـلامـشـهر) داد بزنن :شـمـع و چـراغ و فانـوس/جاستین بیبر

بعدش منم در حالی که سرمُ رو زانوهای selena گذاشتم و دارم نفس نفس می زنم چشمام به بابام بیوفته که اشک تو چشمهاش جمع شده و زیر لب میگه عـبـاس جـان, پـسرم زیپِ شلوارت بازه....منم یه نگاه به شلوارم و یه نگاه به بابام بندازم که زیر لب با یه لبخند تلخ میگه اسکل شدی پسرم شلوار کردی که زیپ نداره,برو گمشو بمیر!!! بعد یه نگاه به داداش کوچیکم (حسین)که مثل برادرم دوستش دارم بندازم که زیر لب میگه آخ جون عباس بمیره از فردا من تو 4جوک پست میذارم!!!بعد تا بخوام یه نگاه به مامانم بندازم چـشام به قطره های خــون بـیـوفته که رو دلم می ریزه و دستهای selena رو محکم بگیرم با یه صدای خسته بگم:دل شده یه کاسه ی خون/به لبم داغ جنون,به کنارم تو بمون نــرو با دیـگری.....
یهو ملت با دیدن این صحنه گریه کنن و منم نفس آخرو بکشم و تموم کنم!!!
بعدش selena داد بزنه نـــــــــه عـــبـــاس تو باید زنده بمونی و دست بکنه تو جیب شلوار کردیم و اتــاق عـمـل رو در بیاره و دکترها بهم شوک بزنن زنده شم و طی عمل کوتاهی به هوش بیام و مردم از نگرانی در بیان و از صدای گرمم تو فانتزی های بعدی بهره ببرن!!!خخخخ
دوستان پرسیدن عباس جان,جاستین بعد از اینکه بهت تیر زد چی شد؟؟؟
بــعله سوال جالبیه,هیچی دیگ رفیقام گرفتن زدن صدای سـگ داد الان تخت بغلیم بستریه منم هی کمپوت آناناس می خورم آبـش رو تف میکنم تو صورتش!!!

 عباس میگه 4 ساعت زحمت کشیدم که اینو نوشتم لطفا کپی نکنید

 

 


92/3/4::: 10:1 ص
نظر()
  

 


چند سال پیش یک روز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم. ناگهان پدر و مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدند و فریاد زدندکه :(( ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر)).گیج شدم
رفتم خواستگاری، دختر پرسید: مدرک تحصیلی ات چیست؟ گفتم: دیپلم تمام! گفت: بی سواد! امل! بی کلاس! ناقص العقل! بی شعور! پاشو برو دانشگاه.مشکوکم
رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم برگشم، رفتم خواستگاری. پدر دختر پرسید: خدمت رفته ای؟ گفتم : نه هنوز. گفت: مرد نشد نامرد! بزدل! ترسو! سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازی. رفتم دو سال خدمت سربازی را انجام دادم برگشتم. رفتم خواستگاری. مادر دختر پرسید: شغلت چیست؟ گفتم فعلا کار گیر نیاوردم. گفت: بی کار! بی عار! انگل اجتماع! تن لش! علاف! پاشو برو سر کار.
رفتم کار پیدا کنم گفتند: سابقه کار می خواهیم. رفتم سابقه کار جور کنم. گفتند: باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدهیم. دوباره رفتم کار کنم، گفتند باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدهیم. برگشتم رفتم خواستگاری گفتم : رفتم کار کنم گفتند سابقه کار ، رفتم سابقه کار جور کنم گفتند باید کار کرده باشی. گفتند: برو جایی که سابقه کار نخواهد. رفتم جایی که نخواستند. گفتند باید متاهل باشی!. برگشتم رفتم خواستگاری گفتم : رفتم جایی که سابقه کار نخواستند ولی گفتند باید متاهل باشی. گفتند باید کار داشته باشی تا بگذاریم متاهل شوی. رفتم گفتم: باید کار داشته باشم تا متاهل شوم. گفتند: باید متاهل باشی تا به تو کار بدهیم.عصبانی شدم!
برگشتم رفتم نیم کیلو تخمه خریدم دوباره دراز کشیدم جلوی تلویزیون و فوتبال نگاه کردم!!!تبسم


  
خانم میان سالی سکته قلبی کرد و سریعاً به بیمارستان منتقل شد. وقتی زیر تیغ جراح بود عملاً مرگ را تجربه کرد. زمانیکه بی هوش بود فرشته ای را دید.
 
از فرشته پرسید: آیا زمان مردنم فرا رسیده است؟
 
فرشته پاسخ داد: نه، تو 43 سال و 2 ماه و 8 روز دیگر فرصت خواهی داشت.یعنی چی؟
 
بعد از به هوش آمدن برای بهبود کامل خانم تصمیم گرفت که در بیمارستان باقی بماند. چون به زندگی بیشتر امیدوار بود، چند عمل زیبایی انجام داد. جراحی پلاستیک، لیپساکشن، جراحی بینی، جراحی ابرو و … او حتی رنگ موی خود را تغییر داد.
 
خلاصه از یک خانم میان سال به یک خانم جوان تبدیل شد!وااااای
 
بعد از آخرین جراحی او از بیمارستان مرخص شد. وقتی برای عریمت به خانه داشت از خیابان عبور می کرد، با یک آمبولانس تصادف کرد و مرد!
 
وقتی با فرشته مرگ روبرو شد بهش گفت: من فکر کردم که گفتی 40 سال و اندی بعد مرگ من فرا می رسه؟ چرا من رو از جلوی آمبولانس نکشیدی کنار؟ چرا من مردم؟
فرشته پاسخ داد؛ ببخشید، وقتی داشتی از خیابون رد می شدی نشناختمت.......!قاط زدمجالب بودجالب بودخیلی خنده‌دار

91/8/3::: 3:5 ع
نظر()
  


یه شب که تا دیر وقت بیرون بودم وقتی داشتم به خونه برمی گشتم همه جا تاریک بود و توی کوچه کسی نبود پشت سر من یه موتوری که لباس سیاه تنش بود با کلاه کاسکت پیچید تو کوچه, یهو خوف برم داشت کیفم رو سفت چسبیدم و سرعتم رو زیاد کردم, وقتی به من نزدیک شد دیگه داشتم میدویدم با وحشت وارد ساختمون شدم دیدم اونم پیاده شده و داره دنبالم میاد قلبم تند تند میزد ترسیدمپله های ساختمون رو دوتا یکی بالا میرفتم وقتی به من رسید قلبم ایستاد و یه جیغ خفیف کشیدم, اون از من چندتا پله بالاتر رفت که باصدای من به طرفم برگشت اونجا بود که فهمیدم این یارو همسایه واحد بالاییمونه برگشت گفت خانوم اتفاقی افتاده؟
با خجالت گفتم نخیر.
شرمنده

 

 

گفت تشریف میبرین بالا؟
یهو متوجه شدم که اینقد ترسیده بودم گیج شدمنفهمیدم کی واحد خودمون رو رد کردم و داشتم میرفتم بالا.
از شرم سرم رو پایین انداختم با سرافکندگی رفتم پایین.شرمنده
حالا هروقت منو میبینه یه لبخند معنا دار بهم میزه که دوس دارم خفش کنم !یعنی چی؟

خیلی خنده‌دار

        


  

هدایت به بالا

کد هدایت به بالا