بازدید امروز :6
بازدید دیروز :1
کل بازدید :108646
تعداد کل یاداشته ها : 85
103/8/11
4:58 ص
خادمی غذایی برای پادشاه اورد و از روی بی احتیاطی قطره ای از ان غذا به روی لباس پادشاه ریخت . پادشاه خشمگین شد و فرمان قتل او را داد . خادم هر چه قدر گریه و التماس کرد فایده ای نداشت .
پادشاه گفت از این جهت تو را تنبیه میکنم تا سرمشقی برای خدمتکاران دیگر باشد .
خادم وقتی دید که از بخشش پادشاه نا امید گشته کاسه غذا را از روی سفره برداشت و تمام غذا را بر سر پادشاه ریخت و گفت : نمیخواهم که در جهان شایع شود و بگویند پادشاهی برای یک قطره آش که روی لباس ریخته شده بود خدمتکار خود را کشته است من عمدا چنین کاری کردم تا واقعا مستحق قتل باشم. و در حال اگر مرا بکشید به حق کشته اید و بدنامی ندارید.
پادشاه از این سخن او خوشش امد و به او گفت ترا بخشیدم و از کشتنت صرف نظر کردم.